از امروز برگزیده مطالب بسیار جالب ارسالی به ایمیل من

شاید شما هم مثل من مورد لطف دوستان زیادی باشید. دوستان عزیزی که لطف می کنند و ایمیلهای بسیار زیبا و مفیدی را برای شما ارسال یا فوروارد می کنند. از این پس در همین دسته از موضوعات سایت تعدادی از بهترین مطالب را خواهم آورد.
امروز نیز چندین مطلب زیبا در ادامه ذکر شده است.
فرستنده: قباد
دل بدست آور که حج اکبر است
آورده اند که روزى یکى از بزرگان عرب به سفر حج مى رفت . نامش عبد الجبار بود و هزار دینار طلا در کمر داشت . چون به کوفه رسید، قافله دو سه روزى از حرکت باز ایستاد.عبد الجبار براى تفرج و سیاحت ، گرد محله هاى کوفه بر آمد. از قضا به خرابه اى رسید. زنى را دید که در خرابه مى گردد و چیزى مى جوید. در گوشه مرغک مردارى افتاده بود، آن را به زیر لباس کشید و رفت
عبد الجبار با خود گفت : بى گمان این زن نیازمند است و نیاز خود را پنهان مى دارد. در پى زن رفت تا از حالش آگاه گردد. چون زن به خانه رسید، کودکان دور او را گرفتند که اى مادر! براى ما چه آورده اى که از گرسنگى هلاک شدیم ! مادر گفت : عزیزان من ! غم مخورید که برایتان مرغکى آورده ام و هم اکنون آن را بریان مى کنم .
عبد الجبار که این را شنید، گریست و از همسایگان احوال وى را باز پرسید. گفتند: سیده اى است زن عبدالله بن زیاد علوى ، که شوهرش را حجاج ملعون کشته است . او کودکان یتیم دارد و بزرگوارى خاندان رسالت نمى گذارد که از کسى چیزى طلب کند.
عبد الجبار با خود گفت : اگر حج مى خواهى ، این جاست . بى درنگ آن هزار دینار را از میان باز و به زن داد و آن سال در کوفه ماند و به سقایى مشغول شد.
هنگامى که حاجیان از مکه باز گشتند، وى به پیشواز آنها رفت . مردى در پیش قافله بر شترى نشسته بود و مى آمد. چون چشمش بر عبد الجبار افتاد، خود را از شتر به زیر انداخت گفت : اى جوانمرد! از آن روزى که در سرزمین عرفات ، ده هزار دینار به من وام داده اى ، تو را مى جویم . اکنون بیا و ده هزار دینارت را بستان !
عبد الجبار، دینارها را گرفت و حیران ماند و خواست که از آن شخص حقیقت حال را بپرسد که وى به میان جمعیت رفت و از نظرش ناپدید شد. در این هنگام آوازى شنید که : اى عبد الجبار! هزار دینارت را ده هزار دادیم و فرشته اى به صورت تو آفریدیم که برایت حج گزارد و تا زنده باشى ، هر سال حجى در پرونده عملت مى نویسیم ، تا بدانى که هیچ نیکوکارى بر درگاه ما تباه نمى گردد که :
(( انا لا نضیع اجر من احسن عملا ))
اى قوم به حج رفته ، کجایید کجایید
معشوقه همین جاست ، بیایید بیایید
معشوقه ، همسایه دیوار به دیوار
در بادیه سرگشته شما، در چه هوایید
صد بار از آن راه ، بدان خانه برفتید
یکبار از این راه ، بدین خانه در آیید
وصيت نامه ي وحشي بافقي
فرستنده: قباد
روز مرگم، هر که شيون کند از دور و برم دور کنيد
همه را مســــت و خراب از مــــي انــــگور کنيـــــد
مزد غـسـال مرا سيــــر شــــرابــــــش بدهيد
مست مست از همه جا حـــال خرابش بدهيد
بر مزارم مــگــذاريــد بـيـــايد واعــــــظ
پـيــر ميخانه بخواند غــزلــي از حــــافـــظ
جاي تلقــيـن به بالاي سرم دف بـــزنيـــد
شاهدي رقص کند جمله شما کـــف بزنيد
روز مرگــم وسط سينه من چـــاک زنيـد
اندرون دل مــن يک قـلمه تـاک زنـيـــــــد
روي قــبـــرم بنويـسيــد وفــــادار برفـــت
آن جگر سوخته خسته از اين دار برفــــت
فرستنده: قباد
شعری از غاده السمان
شاعری توانا از سوریه
پیاده از کنارت گذشتم، گفتی:" چندی خوشگله؟"؟
سواره از کنارت گذشتم، گفتی:" برو پشت ماشین لباسشویی بنشین!"؟
در صف نان، نوبتم را گرفتی چون صدایت بلندتر بود
در صف فروشگاه نوبتم را گرفتی چون قدت بلندتر بود
زیرباران منتظر تاکسی بودم، مرا هل دادی و خودت سوار شدی
در تاکسی خودت را به خواب زدی تا سر هر پیچ وزنت را بیندازی روی من
در اتوبوس خودت را به خواب زدی تا مجبور نشوی جایت را به من تعارف کنی
در سینما نیکی کریمی موقع زایمان فریاد کشید و تو بلند گفتی:"زهرمار!"!؟
در خیابان دعوایت شد و تمام ناسزاهایت، فحش خواهر و مادر بود
در پارک، به خاطر بودن تو نتوانستم پاهایم را دراز کنم
نتوانستم به استادیوم بیایم، چون تو شعارهای آب نکشیده می دادی
من باید پوشیده باشم تا تو دینت را حفظ کنی
مرا ارشاد می کنند تا تو ارشاد شوی!؟
تو ازدواج نكردي و به من گفتي زن گرفتن حماقت است
من ازدواج نكردم و به من گفتي ترشيده
عاشق که شدی مرا به زنجیر انحصارطلبی کشیدی
عاشق که شدم گفتی مادرت باید مرا بپسندد
من باید لباس هایت را بشویم و اتو بزنم تا به تو بگویند خوش تیپ
من باید غذا بپزم و به بچه ها برسم تا به تو بگویند آقای دکتر
وقتی گفتم پوشک بچه را عوض کن، گفتی بچه مال مادر است
وقتی خواستی طلاقم بدهی، گفتی بچه مال پدر است
.
شعری از غاده السمان
شاعری توانا از سوریه
اگر به خانهی من آمدی
برایم مداد بیاور مداد سیاه
میخواهم روی چهرهام خط بکشم
تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم
یک ضربدر هم روی قلبم تا به هوس هم نیفتم!
یک مداد پاک کن بده برای محو لبها
نمیخواهم کسی به هوای سرخیشان، سیاهم کند!
یک بیلچه، تا تمام غرایز زنانه را از ریشه درآورم
شخم بزنم وجودم را ... بدون اینها راحتتر به بهشت میروم گویا!
یک تیغ بده، موهایم را از ته بتراشم، سرم هوایی بخورد
و بیواسطه روسری کمی بیاندیشم!
نخ و سوزن هم بده، برای زبانم
میخواهم ... بدوزمش به سق
... اینگونه فریادم بی صداتر است!
قیچی یادت نرود،
میخواهم هر روز اندیشه هایم را سانسور کنم!
پودر رختشویی هم لازم دارم
برای شستشوی مغزی!
مغزم را که شستم، پهن کنم روی بند
تا آرمانهایم را باد با خود ببرد به آنجایی که عرب نی انداخت.
میدانی که؟ باید واقعبین بود !
صداخفه کن هم اگر گیر آوردی بگیر!
میخواهم وقتی به جرم عشق و انتخاب،
برچسب فاحشه میزنندم
بغضم را در گلو خفه کنم!
یک کپی از هویتم را هم میخواهم
برای وقتی که خواهران و برادران دینی به قصد ارشاد،
فحش و تحقیر تقدیمم میکنند،
به یاد بیاورم که کیستم!
ترا به خدا ... اگر جایی دیدی حقی میفروختند
برایم بخر ... تا در غذا بریزم
ترجیح میدهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم !
سر آخر اگر پولی برایت ماند
برایم یک پلاکارد بخر به شکل گردنبند،
بیاویزم به گردنم ... و رویش با حروف درشت بنویسم:
من یک انسانم
من هنوز یک انسانم
من هر روز یک انسانم
فرستنده: شهرام ش.
چطور 25 ساله بمانید!
فقط با توجه به چند مسئله بهداشتی ساده، در محل کار، خانه و در زندگی روزمره، میتوان از بیماریهای جسمی که معمولا در پیری به سراغ انسان میآید، راحت شد. تصور کنید که در هفتاد سالگیتان، به اندازه وقتی که 25 ساله هستید، بتوانید تحرک داشته باشید؛ بدون این که دردهای رایج دوران پیری به سراغ شما بیاید.
نحوه درست بلند کردن اشیاء
نحوه درست رانندگی
نحوه درست نشستن
نحوه درست برداشتن کودک از زمین
نحوه صحیح حمل کردن اشیا
نحوه صحیح ایستادن
یک نرمش کششی بسیار مناسب
انجام ورزش ستون فقرات
نرمش پا
نرمشی جهت کشش عضلات
نرمشی دیگر برای ستون فقرات
دوست خوب تبیانی همین حالا که پشت میز کامپیوتر نشستی سعی کن درست بنشینی تا خدایی نکرده همین پشت میز نشستنها بعدا باعث کمر دردت نشه .
اینم نحوهی صحیح پشت میز نشستن
فرستنده: م. شیرانی
سؤال امتحان نهايي فيزيك دانشگاه كپنهاگ: چگونه ميتوان با يك فشارسنج ارتفاع يك آسمانخراش را محاسبه كرد؟
پاسخ يك دانشجو: " يك نخ بلند به گردن فشارسنج ميبنديم و آن را از سقف ساختمان به سمت زمين ميفرستيم. طول نخ به اضافه طول فشارسنج برابر ارتفاع آسمانخراش خواهد بود.
اين پاسخ ابتكاري چنان استاد را خشمگين كرد كه دانشجو را رد كرد.
دانشجو با پافشاري بر اينكه پاسخش درست است به نتيجه امتحان اعتراض كرد. دانشگاه يك داور مستقل را براي تصميم درباره اين موضوع تعيين كرد.
داور دانشجو را خواست و به او شش دقيقه وقت داد تا راه حل مسئله را به طور شفاهي بيان كند تا معلوم شود كه با اصول اوليه فيزيك آشنايي دارد. دانشجو پنج دقيقه غرق تفكر ساكت نشست. داور به او يادآوري كرد كه وقتش درحال اتمام است. دانشجو پاسخ داد كه چندين پاسخ مناسب دارد اما ترديد دارد كدام را بگويد.
وقتي به او اخطار كردند عجله كند چنين پاسخ داد:
"اول اينكه ميتوان فشارسنج را برد روي سقف آسمانخراش، آنرا از لبه ساختمان پائين انداخت و مدت زمان رسيدن آن به زمين را اندازه گرفت. ارتفاع ساختمان مساوي يك دوم g ضربدر t به توان دو خواهد بود. اما بيچاره فشارسنج ."
"يا اگر هوا آفتابي باشد ميتوان فشارسنج را عمودي بر زمين گذاشت و طول سايهاش را اندازه گرفت. بعد طول سايه آسمانخراش را اندازه گرفت و سپس با يك تناسب ساده ارتفاع آسمانخراش را بدست آورد ."
"اما اگر بخواهيم خيلي علمي باشيم، ميتوان يك تكه نخ كوتاه به فشارسنج بست و آنرا مثل يك پاندول به نوسان درآورد، نخست در سطح زمين وسپس روي سقف آسمانخراش. ارتفاع را از اختلاف نيروي جاذبه ميتوان محاسبه كرد : T = 2 pi sqrt(l / g) ."
"يا اگر آسمانخراش پله اضطراري داشته باشد، ميتوان ارتفاع ساختمان را با بارومتر اندازه زد و بعد آنها را با هم جمع كرد."
"البته اگر خيلي گير و اصولگرا باشيد ميتوان از فشارسنج براي اندازهگيري فشار هوا در سقف و روي زمين استفاده كرد و اختلاف آن برحسب ميليبار را به فوت تبديل كرد تا ارتفاع ساختمان بدست آيد."
"ولي چون هميشه ما را تشويق ميكنند كه استقلال ذهني را تمرين كنيم و از روشهاي عملي استفاده كنيم، بدون شك بهترين روش آنست كه در اتاق سرايدار را بزنيم و به او بگوييم: اگر ارتفاع اين ساختمان را به من بگويي يك فشارسنج نو و زيبا به تو ميدهم