حد و حق

=====
سلام آقای دکتر بسیار عزیز و دوست داشتنی ما
شعر «غرولند» از "شیرکو
"داستان پسر بچهای کرد است که در میدان بزرگ شهر شام به واکس زدن مشغول
است و از دیگران تقاضا میکند که کفشهایشان را واکس بزند، و هنگام غروب در
حالیکه خسته و نا امید گشته، به فکر واکس زدن کفشهای خدا میافتد و با خود
به زمزمه میپردازد...
اگه ممکنه این شعر زیبا رو تو وب سایتتان قرار بدید تا خوانندگان وب سایتتان نیز از آن استفاده کنند. ممنون میشم.
من تو سه کامنت این شعر رو با برگردان آن برایتان ارسال می کنم.
===
«ورته ورتێ»
ئێواره بوو!
حهمه بچکۆلی بۆیاخچی
سهری ماندووی داخستبوو
له سووچێکی گۆڕهپانه گهورهکهدا
لهناوهندی دڵی شاما
لهسهر کورسیه نزمهکهی خۆی دانیشتبوو
پهیتا پهیتا
وهکو فڵچهی نێوان دهستی
جهستهی لهڕی رائهژهنی
حهمه بچکۆلی ئاواره
لهبهر خۆوه به ورته ورت
ئهمهی ئهوت:
تۆ بازرگان قاچت دانێ
تۆ مامۆستا قاچت دانێ
تۆ پارێزهر قاچت دانێ
ئهفسهر، سهرباز، جاسووس، جهلاد
کوڕی باشو ههرچیو پهرچی
ههرههمووتان یهک لهدوای یهک
قاچتان دانێن
کهس نهماوه
ههر خوا ماوه
لهو دنیا دڵنیام
ئهویش ئهنێرێ بهشوێن کوردێکدا
پێڵاوهکهی بۆ بۆیاخ بکات
رهنگه ئهو کوردهش ههر من بم
ئای دایهی گیان
ئهوه ئهبێت پێڵاوی خوا چهند گهوره بێت؟!
ژماره چهند لهپێ بکات!
ئای دایهی گیان
ئهی بۆ پاره خوا چهند ئهدات؟!
ئهبێت چهند بدات …!
*********************************************************
برگردان شعر به فارسی:
«غرولند »
شامگاه بود
محمد، پسر کوچولوی واکسی
از فرط خستگی گردنش خم گشته بود
در گوشهای از میدان بزرگ
در مرکز شهر شام
بر روی چهارپایهی کوچک خود نشسته بود
و پی در پی
مانند فرچه توی دستش
اندام نحیف و لاغر خود را تکان میداد
محمد کوچولوی بیخانمان
با خود غرولند کنان
این چنین میگفت:
تو ای بازرگان پایت را بگذار
تو ای استاد پایت را بگذار
تو ای وکیل پایت را بگذار
افسر، سرباز، جاسوس، جلاد
پسر خوب و آدم بی سر و پا
همگی یکی بعد از دیگری
پایتان را بگذارید
کسی نمانده
تنها خدا مانده
در آن دنیا هم مطمئنم
او هم سراغ کردی را خواهد گرفت
تا کفشهایش را واکس بزند!
شاید آن کرد هم من باشم
آخ ... مادر جان
تو گویی که کفشهای خدا چقدر بزرگ است؟!
شماره چند میپوشد؟!
آخ مادر جان
راستی برای دستمزد
خدا چقدر میپردازد؟!
باید چقدر بدهد...؟!!!
=======================
باز هم از فرستنده این شعر زیبا تشکر می کنم.
چون این روزها روزهای امتحان پایان ترم است و خوب است دانشجویان و ما فارغ از روزمرگیها یک دوش معنوی بگیریم ...
اینهم چند جمله یادگار...
خوشبختي ما در سه جمله است : تجربه از ديروز، استفاده از امروز، اميد به فردا
ولي ما با سه جمله ديگر زندگي مان را تباه مي کنيم :حسرت ديروز، اتلاف امروز، ترس از فردا
لشکر گوسفندان که توسط یک شیر اداره میشود، میتواند لشکر شیران را که توسط یک گوسفند اداره میشود، شکست دهد.
«نارسیس»
*
------------------------------
برای کشتن یک پرنده یک قیچی کافی است.لازم نیست آن را در قلبش فرو کنی یا گلویش را با آن بشکافی. پرهایش را بزن ... خاطره پریدن با او کاری می کند که خودش را به اعماق درهها پرت کند .
------------------------------
هنگامی که دری از خوشبختی به روی ما بسته میشود، دری دیگر باز میشود ولی ما اغلب چنان به در بسته چشم میدوزیم که درهای باز را نمیبینیم.
«هلن کلر»
----------------------------------
برای پختهشدن کافیست که هنگام عصبانیت از کوره در نروید.
------------------------------
همیشه بهترین راه را برای پیمودن میبینیم اما فقط راهی را می پیماییم که به آن عادت کرده ایم.
«پائولو کوئلیو»
----------------------------------
اندیشیدن به پایان هر چیز، شیرینی حضورش را تلخ می کند. بگذار پایان تو را
غافلگیر کند، درست مانند آغاز.
-------------------------------
هیچکس آنقدر فقیر نیست که نتواند لبخندی به کسی ببخشد؛ و هیچ کس آنقدر ثروتمند نیست که به لبخندی نیاز نداشته باشد.
--------------------------
بمانيم تا کاری کنیم، نه اين كه کاری کنیم تا بمانیم.
---------------------------------
آدمی اگر فقط بخواهد خوشبخت باشد بهزودی موفق میشود، ولی او میخواهد خوشبختتر از دیگران باشد و این مشکل است. زیرا او دیگران را خوشبختتر از آنچه هستند تصور می کند.
-------------------------------
---------------------------------
تاریخ یک ماشین خودکار و بیراننده نیست و بهتنهایی استقلال ندارد، بلکه تاریخ
همان خواهد شد که ما میخواهیم.
«ژان پل سارتر»
------------------------
بهترین اشخاص، کسانى هستند که اگر از آنها تعریف کردید خجل شوند، و اگر بد گفتید، سکوت کنند.
«جبران خلیلجبران»
---------------------------------
مشکلی که با پول حل شود، مشکل نیست، هزینه است!!!!
-----------------------------
در زندگی از تصور مصیبتهای بیشماری رنج بردم که هرگز اتفاق نیفتادند.
-------------------------
سادهترین کار جهان این است که خود باشی و دشوارترین کارجهان این است که کسی
باشی که دیگران میخواهند.
----------------------------------
آخری هم به مناسبت امتحانات
==
امتحان پایانی فلسفه بود. استاد فقط یک سوال برای دانشجویان مطرح کرده بود. سوال این بود:
"شما چگونه میتوانید من را متقاعد کنید که صندلی جلوی شما نامرئی است؟"
تقریبا یک ساعت زمان برد تا دانشجویان توانستند پاسخ های خود را در برگه امتحان بنویسند، به غیر از یک دانشجوی تنبل که تنها ۵ ثانیه طول کشید تا جواب را بنویسد !
چند روز بعد که استاد نمره های دانشجویان را به آنها داد، آن دانشجوی تنبل بالاترین نمره ی کلاس را گرفته بود !!
او در جواب نوشته بود:
"کدام صندلی؟"
پیام اخلاقی: مسائل ساده رو پیچیده نکنین!!
--
قبل از آنکه این صفحه را پرینت بگیرید به محیط زیست فکرکنید.
برای تولید هر تن کاغذ، باید 17 اصله درخت تنومند قطع شود.
پس کاغذ، همان درخت است...